گریز
از هم گریختیم
و ان نازنین پیالۀ دلخواه را دریغ!
بر خاک ریختیم
جان من و تو تشنۀپیوند مهر بود
دردا که جان تشنۀ خود را گدختیم
بس دردناک بود جدایی میان ما
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت
با آن همه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانۀ ما ناگزیر بود
من بارها به سوی تو باز آمدم ،ولی
هر بار، دیر بود
اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش توفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش
هوشنگ ابتهاج