ادبیات، نقد ادبی

ادبیات، نقد ادبی

ادبیات، نقد ادبی

ادبیات، نقد ادبی

قابوسنامه- متن کلاسی

این متن متعلق به دوستان دانشگاه علمی کاربردی در ساعت 11-13:30 است. 

قابوسنامه

ای پسر هر چند توانی پیر عقل باش. نگویم که جوانی مکن لکن جوانی خویشتن دار باش. و از جوانان پژمرده مباش که جوان شاطر نیکو بود و نیز از جوانان جاهل مباش که از شاطری بلا نخیزد و از جاهلی بلا خیزد. بهره ی خویش به حسب طاقت خویش از روزگار خویش بردار که چون پیر شوی خود نتوانی و هرچند جوان باشی خدای را _ عزوجل_ فراموش مکن و از مرگ ایمن مباش که مرگ نه به پیری بود نه به جوانی و بدان که هر که زاد بمیرد چنان که شنودم:

 به شهری مرو درزای بود بر در دروازه ی گورستان دکان داشت.و کوزه ای در میخی اویخته بود و هوس انش داشتی که هر جنازه ای که از ان شهر بیرون بردندی وی سنگی اندر ان کوزه افکندی و هر ماهی حساب آن سنگ ها بکردی که چند کس را بردن. وباز کوزه تهی کردی و سنگ همی درافکندی تا ماهی دگر.تاروزگار برامد ازقضا درزی بمرد. مردی به طلب درزی امد وخبر مرگ درزی نداشت. در دکانش بسته دید همسایه را پرسید که این درزی کجاست که حاظر نیست؟ همسایه گفت: درزی نیز در کوزه افتاد.

 اما ای پسر هوشیار باش و به جوانی غره مشو به هر حالی که باشی اندر طاعت و معصیت از خدا _ عز و جل_ یاد همی کن و آمرزش همی خواه و از مرگ همی ترس تا چون درزی ناگاه در کوزه نیوفتی با بار گناهان بسیار . و همه نشست و خاست با جوانان مدار . با پیران نیز مجالست کن. و رفیقان و ندیدمان پیر و جوان امیخته دار تا جوانان اگر در مستی

جوانان محالی کنند و گویند پیران مانع ان محال شوند . از آن که پیران چیز ها دانند که جوانان ندانند اگرچه عادت جوانان چنان است که بر پیران تماخره کنند از ان که پیران را محتاج جوانی ببینند و بدان سبب جوانان را نرسد که بر پیران پیشی جویند و بی حرمتی کنند ازیرا که اگر پیران در آرزوی جوانی باشند جوانان نیز بی شک در ارزوی پیری باشند و

پیر این ارزو یافته است و ثمره ی ان برداشته. جوانان را بتر که این آرزو باشد که دریابد و باشد که در نیابد. و چون نیکو بنگری پیری و جوانی هر دو حسود یکدگر باشند اگر چه جوان خویش تن را داناتر همه داند. پس از طبع چنین جوانان مباش پیران را حرمت دار.

حکایت

چنان شنودم که پیری صد ساله گوژپشت سخت دوتا گشته و بر عکازه ی تکیه کرده همی رفت. جوانی به تماخره وی را گفت ای شیخ این کمانک به چند خریده ای ؟ تا من نیز یکی بخرم.پیرگفت اگر صبر کنی و عمر یابی خود رایگان یکی به تو بخشند هر چند بپرهیزی .

بدان ای پسر که مردمان تا زنده باشند ناگزیر باشد تا دوستان که مرد اگر بی برادر باشد به که بی دوست، از آنچه حکیمی را پرسیدند که: دوست بهتر یا برادر؟
گفت: بر ادر هم دوست به.
پس اندیشه کن بکار دوستان بتازه داشتن رسم هدیه فرستادن و مردمی کردن ، ازیرا که هر که از دوستان نه اندیشد دوستان نیز ازو نه اندیشند پس مرد همواره بی دوست بود و ایدون گویند که: دوست دست بازدارنده خویش بود .
وعادت کن که هر وقت دوستی گرفتن ازیرا که با دوستان بسیار عیبهای مردم پوشیده شود و هنرها گستریده گردد.
ولکن چون دوست نو گیری پشت با دوستان کهن مکن، دوست نو همی طلب و دوست کهن را برجای همی دار تا همیشه بسیار دوست باشی که گفته اند: دوست نیک گنجی بزرگست.
دیگر اندیشه کن که از مردمانی که با تو براه دوستی روند و نیم دوست باشند با ایشان نیکویی و سازگاری کن و بهر نیک و بد با ایشان متفق باش تا چون از تو همه مردمی بینند دوست یک دل شوند که اسکندر را پرسیدند که: بدین کم مایه روزگار این چندین ملک بچه خصلت بدست آوردی؟ گفت که: بدست آوردن دشمنان بتلط٧ف و بجمع کردن دوستان بتعهد.
و آنگه اندیشه کن از دوستان دوستان که دوستان دوستان هم از جمله دوستان باشند. و بترس از دوستی که دشمن ترا دوست دارد که باشد که دوستی او از دوستی تو بیشتر باشد پس باک ندارد از دشمنی با تو کردن از قِبَل دشمن تو.
و بپرهیز از دوستی که مردوست ترا دشمن دارد و دوستی که از تو بی بهانه و بی حجتی بگله شود نیز بدوستی وی طمع مکن. و اندر جهان بی عیب کس مشناس اما تو هنرمند باش که هنرمند کم عیب بود و دوست بی هنر مدار که از دوست بی هنر فلاح نیابد.
و دوستان قدح را دوستان غم و فرح. و بنگر میان نیکان و بدان و با هر دو گروه دوستی کن، با نیکان بدل دوست باش و با بدان بزفان دوستی نمای تا دوستی هر دو گروه ترا حاصل گردد. و نه همه حاجتی بنیکان افتد وقتی باشد که بدوستی بدان حاجت آید بضرورت که از دوست نیک مقصود برنیاید اگر چه راه بردن تو نزدیک بدان بنزدیک نیکان ترا کاستی درآید چنانکه راه بردن تو بنیکان نزدیک بدان آب روی فزاید و تو طریق نیکان نگه دار که دوستی هر دو قوم ترا حاصل گردد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.